از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى
بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سِیلی مى وزید و
صحرا در عطشى طولانى ، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید
حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرّر مى کنیم
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم.
از شام تا کربلا
صدای روستای ابره در -Abrehdar...برچسب : نویسنده : abredara بازدید : 151